بی + نهایت

...

۱ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۰دی

یک شب میان خاطره هایم قدم زدم

حال خوشی برای دل خود رقم زدم

بی وقفه از تو گفتم و از عشق دم زدم

گشتی دوباره دور و بر آن حرم زدم

آنجا که در وجب وجبش نور جاری است

آنجا که گوشه گوشه اش آئینه کاری است

در کوچه ها به سمت حرم رهسپارتر

با گام های خسته ولی استوار تر

هنگام وصل آمد و دل بی قرارتر

افتاده باز در طپش بی شمارتر

می دانم آخر این هیجان می کشد مرا

این اشتیاق پر ضربان می کشد مرا

از صحن جامع رضوی پا به پای باد

رد می شوم به زمزمۀ آشنای باد

پر کرده حجم خالی من را صدای باد

این هق هق من است و یا های های باد

مرغ دلم رها شده در باد می پرید

از صحن قدس سمت گهرشاد می پرید

عطر رواق طعنه به بوی بهار زد

پرچم نسیم را به تفاخر کنار زد

نقاره خانه لطف تو را باز جار زد

شب، خیمه بر سر حرمت با وقار زد

فواره ای که اوج تو را مبتلاتر است

در اشک هاش گنبد زیبا طلاتر است

علی کربلایی