بی + نهایت

...

امام موسی کاظم

چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۲ ق.ظ

چطور زنده بماند؟ بعید می دانم! سحر به صبح رساند ! بعید می دانم! چگونه ماه بتابد به آن سیه چالی

که قدر نور نداند بعید می دانم خدا کند تن زنجیر بسته را دشمن به کوچه ها نکشاند بعید می دانم

خدا کند که به تعجیل، دخترش، خود را به دیدنش برساند بعید می دانم به جسم او ستم تازیانه ها ای کاش

تُوَل تُوَل ننشاند بعید می دانم لبان تشنۀ او را دو قطره آب خنک خدا کند بچشاند بعید می دانم

ز بس شکسته شده، با اشارۀ ابرو قنوت وتر بخواند؟ بعید می دانم به دست های شکسته قنوت ممکن نیست

مگر به آه کشاند بعید می دانم رسد به بام اجابت، دعای خلصنی مگر دعا برهاند بعید می دانم

مگر شود که اجل بی اجازۀ محبوب ز دوست جان بستاند بعید می دانم به یک اشاره، خودش را رضا کنار پدر

مگر شود نرساند؟ بعید می دانم برای این همه غربت مگر شود هرگز؟... که شیعه قدر نداند بعید می دانم

دعا لباس فرج را به یار، پوشاند مگر ز خویش براند، بعید می دانم

یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر (ع)

دیروز صبح با نوک شلاق پا شدم

پلکم به زخم رو زد و در خون طپید و رفت

از چند جا ضریح تنم متصل نبود

پهلوی هم مرا وسط تخته چید و رفت

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۱۵
علی کربلایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی